فضولی ممنوع!!!

salam.... be veblage man khosh oomadid...☺ man in veblag ro baraye shoma sakhtam... pas nazaratetoon ro baraye behtar shodan in veb begid♥ nazar yadetoon nare

 
 

دنیا ی تخم مرغی
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:30
نويسنده helia

 


عزراعیل در تاکسی
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:15

دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت:

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه...

یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه

در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره

خانومه عقب میشینه

مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه. شما ؟

مسافر مرد میگه : من عزرائیلم

راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!!

راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه .

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن…


نويسنده helia

 


هدیه...داستان خنده دار
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:12

 

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام. بابی پسر خیلی
 شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه
 رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت: آره.
مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه
 به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
 
نامه شماره یک :
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که
 یهدوچرخه بهم بدی. دوستدار تو - بابی


بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای
 گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو :
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه
 تولدم یه دوچرخه بهم بده. بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین 
پاره اش کرد.

نامه شماره سه :
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه
 دوچرخهبهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم. بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه
 همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم
 کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از
 شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و
 مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار :
سلام خدا
مامانت پیش منه! اگه می خواهیش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
 بابی

 نیشخند خنده قهقهه نیشخند خنده قهقهه

نويسنده helia

 


راهب
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:8

 

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . سوال تعجب

صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» ناراحت

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند...

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود. تعجب تعجب

اگر میخواهید بدانید منبع صدا چه بود لطفا به ادامه مطلب بروید ...


ادامه مطلب

نويسنده helia

 


جاده...
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:6


نويسنده helia

 


تست شخصیت
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 21:0

 

یک عدد بین 1 تا 9 انتخاب کنین. ضرب در 3 کنین حالا بعلاوه 3 کنین بازم ضربدر 3 کنین. الان دورقم عدد بدست امده رو با هم جمع کنین. این شخص الگوی شما تو زندگیتونه.

1-ادیسون

2-ناپلئون

3-مارادونا

4-چایکو فسکی

5-انیشتین

6-ال پاچینو

7-گاندی

8-گراهام بل

9-پینوکیو

10-کوروش کبیر

باورش سخته اما این شخص اسطوره خیلی هاست... نیشخند


نويسنده helia

 


چهار دانشجو
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 20:58

 

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خوندن به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برایامتحان نداشتن.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای رو سوار کردن . به این صورت که سر

و صورتشون رو کثیف کردن و مقداری هم لباساشون رو پاره کردن و توظاهر شون تغیراتی رو به وجود آوردن .

بعد به دانشگاه پیش استاد رفتند. ماجرا را این طور برا استاد گفتن... که دیشب به

یه مراسم عروسی در خارج از شهر رفته بودیم. و در راه برگشت از شانس بد ما یکی

از لاستیک های ماشین پنچر شد وبا هزار زحمت وهل دادن ماشین رو به حایی

رسوندیم و این طور بود که به امادگی لازم برای روز امتحان نرسیدیم در نهایت قرار

میشه که استاد سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این چهار نفر برگزار کند.

اون ها هم خوشحال از این موفقیت سه روز تمام درس می خونن و روز امتحان با

اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن . استاد عنوان میکنه به خاطر خاص و خارج از

نوبت بودن امتحان باید هرکدوم تو یه کلاس بشینند و امتحان بدن. انها هم به دلیل

امادگی کامل موافقت میکنن...

امتحان حاوی دو سوال بود......


1- نام و نام خانوادگی (6نمره)


2- کدام لاستیک ماشین پنچر شد؟ (14نمره)

الف) لاستیک سمت راست جلو

ب)لاستیک سمت چت جلو

ج) لاستیک سمت راست عقب

د) لاستیک سمت چت عقب


نويسنده helia

 


سوال بی جواب
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 20:51

 

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما

نشسته بودند. برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست

استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و روشو بر میگردونه تا بخوابه ...

برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم

اگر نتوانستید 5 دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما

میدهم ... مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه ..

برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید

اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم !!!

این پیشنهاد خواب رو از سر مهندس پراند و رضایت داد که بازی کند

برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه

حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .

اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه

متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو

جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل

شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم

چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد ..

بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو

گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد

برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟ مهندس بدون اینکه کلمه

ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .......


نويسنده helia

 


تیکه جمله
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 20:40

میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست
که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که بهشون احتیاج پیدا کنی !
یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !

 

آهای حسود ، دیگه نمی خوام کور بشی !
گناه داری
از خدا میخوام دو تا چشم اضافه بهِت بده که بیشتر بسوزی

این که میگن خوشگلی وخوشتیپی دردسر داره ، واقعا حقیقت داره
خواستم تجربه شخصیم رو گفته باشم !

یکی از شاخص ترین مزیت های سیم کارت های اعتباری اینه که
می تونی به بعضیا که حوصله شونو نداری بگی : “شارژ ندارم”

 


نويسنده helia

 


پول حلال مشکلاته...
ارسال شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, - 20:35

درست هنگامي است که همه در يک بدهکاري بسر مي برند و هر کدام برمنباي اعتبارشان زندگي را گذران مي کنند.

 

ناگهان، يک مرد بسيار ثروتمندي وارد شهر مي شود.
او وارد تنها هتلي که در اين ساحل است مي شود، اسکناس 100 يوروئي را روي پيشخوان هتل ميگذارد
و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود.

صاحب هتل اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و در اين فاصله مي رود و بدهي خودش را به قصاب مي پردازد.
قصاب اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک مي رود و بدهي خود را به او مي پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 يوروئي را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده خوراک دام و سوخت ميدهد.
تامين کننده سوخت و خوراک دام براي پرداخت بدهي خود اسکناس 100 يوروئي را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود ميبرد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل مي آورد زيرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگاميکه دوست خودش

را يکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرايه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روي پيشخوان گذاشته است.
در اين هنگام توريست ثروتمند پس از بازديد اتاق هاي هتل برميگردد و اسکناس 100 يوروئي خود را برميدارد

و مي گويد از اتاق ها خوشش نيامد و شهر را ترک مي کند.

در اين پروسه هيچکس صاحب پول نشده است.
ولي بهر حال همه شهروندان در اين هنگامه بدهي بهم ندارند همه بدهي هايشان را پرداخته اند و با
يک انتظار خوشبينانه اي به آينده نگاه مي کنند.

خوب است بدانيد، که دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجوديتش، به اين نحو معامله مي کند!!!!

 


نويسنده helia

 



صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 14 صفحه بعد